بابا بخاری اتاقم که داده بود درستش کنن رو امشب وصل کرد. حالا هم هی میاد چک میکنه ببینه خوب شده یا نه:***
مامان امروز بیرون بود با ستاره واسه خرید و بعدشم داییم رو بردن بیمارستان چون دلش درد میکرد. خلاصه کم خونه بود و من کلییی منتظرش بودم تا بیاد. اخر وقتی زنگ زدم گفت تو راهم انقد خوشحال شدم و رقصیدم
عصر با ستاره میوه کاکتوس خوردیم که هیچم خوشمزه نبود، اما عوضش هم مامان و هم بابا واسمون پسته تر محبوبم رو خریدن. اونم وقتی که فکر میکردم دیگه امسال پسته تر تموم شد :) ایا نگم خدایا شکرت که از دل بندههات خبر داری و ارزوهاشونو برآورده میکنی حتی اگه نگن! پس میگم خدایا شکرت واسه همونایی که میدونی حتی اگه نگم! ❤️
بعدا (خیلی زود) اضافه شد: وااای به محض اینکه این رو پست کردم در اینستا یه پست دیدم که نوشته بود: کاشکی خدا اونقدر دوستمون داشته باشه که ببینه چقدر دلمون اون چیزی که تو فکرمونه رو میخواد و همین الان بهمون بده. یعنی میشه خدا جون؟!
و من پیش از اینکه این رو بخونم با پستم ثابت کردم که میشه! و معجزه همین چیزاس از نظر من. و هزار هزار بار شکر خدای بزرگم را❤️
درباره این سایت