مژگان نوشت



امروز از ظهر رفتیم سیتی سنتر، من به دنبال کاپشن چیریکی همه جارو گشتم اما چیزی پیدا نکردم. ناهارمون هم در اپتیموس خوردیم که بد نبود. بعد از کلللللی راه رفتن فقط یه کتاب خریدم؛ به اسم وفور کاترین ها. هرچند که اگه میدونستم چریکی گیرم نمیاد یه چیز دیگه شاید میخریدم. 

خلاصه که بعدا میرم نظر واسه کاپشن چیریکی و اگه پیدا نکردم باز میرم سیتی سنتر بعدش. راستی توی سیتی سنتر دقیقا همون کافه که با عمو اینا رفتیم، این بار چای خوردیم که واقعا چسبید و خستگی رو در کرد. 

بعد هم من یه شلوار خونه و یه شلوار بیرون خریدم ، البته نه از سیتی سنتر. بابامم کلی چیز واسه خودش گرفت. مامان و ستاره هم کمی چیز گرفتن. خلاصه که روز خوبی بود، خداروشکر. کلی خوش گذشت.


دیروز نرفتم دانشگاه، عکس چیزکیکی که درست کرده بودم رو استوری کردم. شیوا اومد گفت میومدی واسه منم میوردی. دیگه منم گفتم بیاد خونمون. حرف زدیم و اینا ، اخرم رفتیم با مامان و خواهرم و شیوا رستوران. بسی خوش گذشت. راستی فک کنم ننوشتم که شب قبلشم رفتیم یه رستوران دگ چای خوردیم و تیرامیسو با مامان و خواهرم .  اون شبم عالی بود؛ البته شاید نوشته باشمش :)

 + دیشب دایی اومد خونمون، فیلم یوسف پیامبر(ع) رو گذاشت. یه جاش زلیخا به یوسف گفت :« پاک و منزه است خدایی که برده ای را به خاطر اطاعت عزیز همه میکند و فرد بالادستی را به خاطر عصیان زیردست میکند‌.» خیلی به دلم نشست و حس خوب بهم داد. البته این  که نوشتم عین جمله هاش نبود فکر کنم. 


واقعا غروبای پاییز و زمستون رو باید رفت بیرون. امروز رفتیم چای خوردیم و تیرامیسو؛ بعدش هم رفتیم ناروین گل دیدیم و جاعودی گرفتیم. میخواستم گلدونم بگیریم که فعلا نخریدیم چیزی.

شبم اومدم چیزکیک درست کردم، فردا صبح میخوریم ببینیم چطور شده، الانم که برم واسه آنا کارنینا .

پ.ن: شکر خدای را.


امروز رفتیم بیرون ، کافه هوگر چیزکیک های خیلی خوبی داره و البته سرو چایی‌اش هم عالیه. بعد هم رفتیم دور زدیم، شهر کتاب بسته بود و مستربرگر باز :) چیزبرگرهای عالی اما نوشیدنی ومپایر نامش خیلی خوب نبود.

یکم کتاب خوندم قبل اینکه بیام بخوابم ؛ راستی امشب پیش مامانم خوابیدم :)

دوستت دارم خدا جان و ممنون :)


خب امروز عجب باااارونی بود :) کلاس دومم تشکیل نشد و با شیوا رفتیم کافه . من اسپرسو و کیک خوردم و کللللللی انرژی گرفتم. کلاس شبیه سازی هم که هی بهمون مشق شب میده کلی پروژه و اینا، ولی اوکی میکنمش.

دیگه چیییی؟ اهان امروز خسته خسته بودم و کار نکردم اما فردا حتما همشونو انجام خواهم داد. کتابم انا کارنینا هم که در خال خونندشم. کار پیج تولید محتوامم خوب پیش میره. دیگه همینا.

شکر خدای را از حال خوب و سر شلوغی خوب :)


امروز به استاد بانک اطلاعاتی گفتم پروژه‌تون ترم قبل سخت بود؛ گفتش شما سر امتحان اشتباهات منو میگی، بعد با این استعدادت میگی امتحان سخت بود؟ تعجب میکنم :) 

بعدم اخر سر گفت دختر خوب و دانشجوی خوبی هستی :) 

اصلا کیف کردم، البته اینم بگم که با این اوصاف تصور میکنم اون روزی که کفت یه سریا که تو این کلاسم داریم من برگشونو میبینم میدونم درست نوشتن، منظورش به من بود، البته مطمئن نیستما. اما خب همین هم ما را بس :)


کناب وفور کاترین‌ها تموم شد. تمش مثل فیلمهای دبیرستانی و نوجوونی خارجی بود و خیلی ماجراجویی و اینا داشت. البته که چیز باحالیه اما بیشتر به نظر میرسید نویسنده دنبال اینه که از روی کتاب فیلم بسازن یا حداقل برداشت من این بود. کلا به نظرم نحسی ستاره های بخت ما خیلی بهتر از این بود. اما خب این کتاب هم حرفایی واسه گفتن داشت. و البته مثل هر کتاب دیگه‌ای چیزهایی یاد میداد به ادم.

 

آنا کارنینا جلد یکش چند روز پیش تموم شد که البته من ترجمه خوبی رو انتخاب نکردم، هر چند خیلی قیمتش به نفعم شد. 

خطر اسپویل (چرا اینو مینویسم وقتی وبلاگم رمز داره؟!‍♀️ شاید یه روزی نخوام رمز داشته باشه یا هرچی اصن، مینویسم دیگه)

به نظرم چون اسم دو جلد انا کارنینا هست انا هرگز از شوهرش جدا نمیشه، البته تا ار جلد یک که نشد اما من قبل از تموم کردنش این حدسو زدم. نمیدونم ولی . جدا از ترجمه یه قسمتایی خیلیییی کند پیش میرفت و به نظرم جرف خاصی نداشت. اما کلا بد نبود با اینکه ترجمه‌اش بدددد بود. امشب هم جلد دو رو شروع خواهم کرد. 

راستی یه ردیف از کتابخونه رو انتقال دادم به اخرین ردیف و به این ترتیب یه ردیف خالی کااامل دارم و چقدرم خوشحال از این بابت :)))) 


اینجا ننوشتم که نیمه دوم تابستون کلا حال و هوای استخر داشت واسم؟ و چقدر هم خوب بود، منهای استرس‌های شیرجه میخی البته! بار اخر که قمقمه ها رو از چهار یا پنج‌تا به دوتا کاهش دادم، دیرتر اومدم بالا موقع شیرجه و بعد هم دیگه نپریدم. هرچند شیرجه معمولی زدم بازم. اما باز تمرین خواهم کرد قطعا.

 

الانم یه دوش گرفتم میخوام تو آرامش ظهر کتابم رو تموم کنم. 


بابا بخاری اتاقم که داده بود درستش کنن رو امشب وصل کرد. حالا هم هی میاد چک میکنه ببینه خوب شده یا نه:***

مامان امروز بیرون بود با ستاره واسه خرید و بعدشم داییم رو بردن بیمارستان چون دلش درد میکرد. خلاصه کم خونه بود و من کلییی منتظرش بودم تا بیاد. اخر وقتی زنگ زدم گفت تو راهم انقد خوشحال شدم و رقصیدم

 

عصر با ستاره میوه کاکتوس خوردیم که هیچم خوشمزه نبود، اما عوضش هم مامان و هم بابا واسمون پسته تر محبوبم رو خریدن. اونم وقتی که فکر میکردم دیگه امسال پسته تر تموم شد :) ایا نگم خدایا شکرت که از دل بنده‌هات خبر داری و ارزوهاشونو برآورده میکنی حتی اگه نگن! پس میگم خدایا شکرت واسه همونایی که میدونی حتی اگه نگم! ❤️

 

 

بعدا (خیلی زود) اضافه شد: وااای به محض اینکه این رو پست کردم در اینستا یه پست دیدم که نوشته بود: کاشکی خدا اونقدر دوستمون داشته باشه که ببینه چقدر دلمون اون چیزی که تو فکرمونه رو میخواد و همین الان بهمون بده. یعنی میشه خدا جون؟!

و من پیش از اینکه این رو بخونم با پستم ثابت کردم که میشه! و معجزه همین چیزاس از نظر من. و هزار هزار بار شکر خدای بزرگم را❤️


چند دقیقه پیش جلد دوم آنا کارنینا هم به اتمام رسید. همین الان که این جمله تموم شد یادم افتاد برم در کتاب ظرافت جوجه تیغی اظهار نظرها درمورد آنا کارنینا رو ببینم. اما از اینجا به بعد اسپویل:

خیلی ناراحت شدم که آنا خودش رو کشت و بدتر اینکه در لحظات اخر پشیمون شد. هرچند قبلا هم پشیمون شده بود اما نهایتا این کارو کرد. در کل اوایل از این رمان خسته شدم بودم انا از اواخر جلد یک علاقمند شدم و مطمئنا این رمان رو با تداعی چای و شب های پاییز به یاد خواهم اورد :) کلا به نظرم کتاب خوبی بود و جزییات خاصش گاها بی‌نظیر بودن.

الان هم میخوام کتاب تمام چیزهایی که باقی میماند(؟) رو شروع کنم. این رو حدود یک هفته پیش از شهر کتاب خریدم همونطور که قبلا هم نوشتم. البته اول بخش‌های ظرافت جوجه تیغی . راستی یه کتاب دیگه هم از نمایشگاه دانشگاه خریدم: آن دختر قبلی.

 

+راستی کمی سرما خورده‌ام. اما فقط کمی. و کلا خوبم خداروشکر :) گلو درد و اینا اصلا ندارم و فقط صدام گرفته. 


سلام ! 

اگر به هر طریقی رمز این وبلاگ رو پیدا کردین و قصد خوندن مطالب رو دارین، باید عرض کنم که این وبلاگ به جز خاطرات شخصی و البته یکسری مطالب دیگه چیزی رو شامل نمیشه.

به هرحال من از خوندن حتی یک خط از این مطالب توسط هر فرد رضایت ندارم و ممنون میشم که همین حالا این وبلاگ رو ترک کنین.

با احترام.


هوا بی‌اندازه سرد شده. دیروز ظهر رفتم ارایشگاه و امروز هم صبح با خواهرم رفتم وسایل کیک پختن خریدم. البته یکی دو قلم رو پیدا نکردم و بدون اونها نمیشه کاری انجام داد. بنابراین فعلا نمیتونم کیک رو بپزم اما حسابی خوشحالم که وسیله ها رو دارم. 

امروز به جز زمان خواب، بیرون رفتن، غذا و کمی صحبت با مامان، همش به خوندن کتاب مادمازل شنل گذشت. از اونچه فکر میکردم واقعا جالب تر بود و البته چیز زیادی ازش نمونده. هزار تا حرف راجع به این کتاب دارم که بعد از تموم کردنش خواهم نوشت.

امروز هم مثل دیروز دانشگاه تعطیل بود. فکر نمیکنم فردا هم باز باشه اما اگرم باشه مطمئن نیستم برم. با وجود نبود. دانشگاه و کار و اینترنت کلی استراحت اجباری نسیبم شده که تقریبا همش بیشتر به کتاب خوندن و کمتر به بیرون رفتن میگذره. واقعا دلم کار میخواد و اینترنت. با این وضع فکر نمیکنم ذخیره کتابم دووم چندانی بیاره و در هرحال امیدوارم به زودی اینترنت وصل شه و از این حالت م)لی بودن در بیاد و هرگز م»لی نشه. امشب صحبتی درباره اینترنت م)لی در تلویزیون بود و اینکه ایا به درد بخور هست یا خیر ؛ البته من گوش نکردم اما میترسم که بخوان این موضوع رو عملی کنن! وای لطفا ما رو از جهان دور نکنین!

 

پ.ن: در فراغ بعضی ستون‌های اصلی زندگیم یعنی دانشگاه، کار و اینترنت احساس بسیار جدیدی دارم. انگار که از روزای عادی جدا شده ام و توی دوره جدیدی هستم. در ضمن این نبود اینترنت جهانی به تنهایی میتونه منو برای مهاجرت ترغیب کنه. در این حد! البته که شوخیه اما حسابی رنجم میده. 

پ.ن۲: با مامان برنامه گذاشتیم وقتی کافی شاپ جدید که قراره باز بشه، افتتاح شد؛ صبحا پیاده بریم و اونجا قهوه و چای بخوریم و سر راه مجله بگیریم و برگردیم خونه. البته که این اول ایده من بود اما خوشحال میشم مامان همراهیم کنه. اما چون شیفته استقلال هستم دوست دارم گاهی تنها برم بیرون. 


وای الان رفتم کمی مطالب قدیمی تر که موقع کاردانی نوشته بودم رو خوندم. چقدر خوب بود که با کلی جزییات نوشته بودم همه چیو؛ برعکس الان که همش خلاصه و شاید گاهی از سر رفع تکلیف مینویسم( مشخصه دلم نمیاد اینو بگم!) . خلاصه که کاش الانم واسه هر روز هر روز بنویسم. حالا با جزییاتم نشد یه چیزی بنویسم و گاهی با جزییات تر بنویسم. 

دلم تنگ شد واسه اون روزا راستی!

 

بعدا نوشت: با خوندن اون مطالب یه چیزی خیلی برام تداعی شد. اینکه خیلی تنها رانندگی میکردم هرچند فقط توی شهر خودمون اما بازم خوب بود. این عادت تقریبا خیلی کمرنگ شده فعلا در من و ترجیح میدم عصرا سه تایی با مامان و خواهرم بریم بیرون. اما میخوام یکم هم که شده باز تنهایی برم بیرون. 


چقدرررر این وضعیت بی نتی بده! واقعا افتضاحه یعنی. البته من کتاب شنل رو میخوندم و حسابی لذت بردم . اصلا فکر نمیکردم که انقدر سختی کشیده باشه. هنوز تمومش نکردم اما تحت تاثیر قرار گرفتم. هرچند نمیتونم این فکر رو از سرم بیرون کنم که اگر اون مردا بهش کمک نمیکردین بازم این همه موفق میشد یا نه؟ البته با این وجود قطعا ادمی با این استعداد راه خودشو پیدا میکرد به هرحال. اما خب سواله دیگه. 

به جز این قسمت که کتاب خوندم حسابی، بی نتی خیلییییی بده. و البته امروز رفتیم دانشگاه و هیچکس نبود. مجبور شدیم برگردیم . فکر نمیکنم فردا هم تشکیل بشه. امتحان فردا رو نخوندم در نتیجه.


یه چیزیو یادم رفت بنویسم: موقع خوندن آنا کارنینا وقتی که کم کم داشتم از این کتاب لذت میبردم؛ دچار حس دوگانه‌ای شدم. هم میخواستم این کناب تموم شه برم سراغ بقیه کتابها و هم اینکه خیلی خوشم اومده بود ازش و میخواستم ادامه دار باشه و حالاحالاها بخونمش . عجیب بود. در نهایت پی بردم که شاید این کتاب لذت بخشه و خوشم میاد و فلان اما بالاخره باید تموم شه تا برم سراغ کتابای دیگه که اونا هم لذت بخشن و شاید لذت بخش تر هستن و جذاب و جدید و خلاصه تجربه بعدی.

و این رو تعمیم میدم به کل مراحل زندگی و خیلی موقعیت ها و چیزها.

 

عنوان: خیلییییی از کتابا درس دارن؛ حتی گاهی اونایی که فکرشو نمیکنی. اما بعضی از کتابا بیشتر و عمیق تره درسشون و خیلی بارز. شاید دلیل محبوبیت زیادشون هم همین باشه. مثل پیرمرد و دریا، مزرعه حیوانات، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد و.


کتاب آن دختر قبلی تموم شد. (مدتی پیش تصمیم گرفتم این جمله همچنان برای اکثر کتابایی که میخونم ثابت باشه!). در واقع به علت جنایی بودن کتاب ، خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تموم شد. صبح بیرون بودم و بعد از برگشتن تصمیم گرفتم بخونمش  ،. با وجود اینکه حسابی خوابم میومد کلی از کتاب رو تا مشخص شدن یه سری چیزای مهم خوندم و بعد از بیدار شدن هم چند صفحه اخر رو خوندم.

گفتم که ترجمه‌اش بد بود: من این را به شما گفتم! خب این خیلی شبیه جمله های گوگل ترنسلیت هست، اونم وقتی مرتب به جای تو میگه شما. همچنین بعضی از کلمات نامفهوم که سبک گول ترنسلیت رو داد میزدن. 

به هرحال به نظرم که کتاب جالبی بود و اخرش توشته یه فیلم از روش قراره اکران شه که به نظرم باید خوب باشه. اخراش یه غافلگیری داشت اما نه برای من که کمی حدسش زده بودم. 

الان هم تسلی بخشی های فلسفه رو شروع کردم که بعد از خوندن دو سه صفحه اولش ادم متوجه میشه عجب چیزیه. 

ایا نوشته بودم به فلسفه علاقه دارم؟ موقعی که دنیای سوفی رو شروع کردم؟( هنوز تموم نکردم) 

 

+دیشب رفتیم شاهین شهر به دنبال کاپشن چیریکی. پیدا نکردم ‌و فعلا تصمیم گرفتم همون که در نظر دیدم رو بخرم. شبیه هودی بود اما بلندتر، امسال هم که مد شده خیلی این سبک. بعد هم رفتیم کافه . سیب زمینی با پنیرش خوب نبود؛ حداقل فقط اولش خوب بود. بقیه چیزهاش خوب بود ولی . البته شکر نیاورده بود واسه اسپرسو و ترک و کمی تلخ بود و برخلاف قبلا اسپرسو بهم انرژی نداد زیاد!

بعد هم به خونه عمه رفتیم و کمی با عمه حرف زدم و بیشتر با عروس عمه که معمولا با هم حرف میزنیم( قبلا دختر عمه ام هم خیلی باهاش حرف میزدم اما الان که عروسی کرده و زیاد نمیبینمش، البته از عید خونه عمه نرفته بودیم) 

بعد هم رفتیم خونه مادربزرگ عزیزم و دایی ها و دختر دایی ها هم بودند. طبق معمول کلی حرف زدیم و همه جارو روی سرمون گذاشتیم.


بله من بی حوصله شدم از نبود نت و البته نبود کار. دیشب خواب دیدم نت وصل شده اما نشده در واقع! البته به جز نت اینترنت ثابت در بعضی استان ها. خلاصه مجبور شدم باز کتاب بخونم: آن دختر قبلی . که به نظر میرسه در ترجمه اش بسیار زیاد از گوگل ترنسلیت استفاده شده. به هر حال مجبورم بخونمش . داستانش بد نیست و حتی جالبه اما ترجمه اش حسابی رو مخه. 

‌به جز کتاب کار خاصی ندارم انجام بدم. دیشب هم کمی دور زدیم تا مامان کاراشو انجام بده. بعد رفتیم یه کافه خوب اما تمام میزها پر بود و سیب زمینی با پنیر طول میکشید تا اماده بشه . برای همین برگشتیم. 

 


حدس میزدم که قراره خوندن کتاب مادمازل شنل خیلی طول بکشه چون قصه ای از موفقیت هاست و احتمالا عاری از هر چیز جذب کننده به جز شوق موفقیت ؛ اما اینطور نبود و این کتاب به غایت جالب بود. یکی همین به موفقیت رسیدن یک خانوم بود که واسم جذابیت بالایی داشت، یکی هم زندگی در کنار هنرمندان و نویسنده ها و امکان سفرهای‌ متعدد و خلاصه چنین زندگی‌ای! به نظر خیلی ماجراجویانه بود زندگی پس از ثروتش.

یه سری جملات از کتاب هم در ادامه مطلب هستن که شاید با چندتاییش کاملا موافق نباشم . مثل ن باهوش تر از آنند که به افکار عمومی بها ندهند.

و اما کوکو شنل، کسی که فقیر بود، رویا داشت و در عالم مد و لباس ماندگار شد. 

 

 

ادامه مطلب

و این رو ببیننننننننن: 

البته مهم ترین ویژگی شغل دلخواه من اینه که بشه توی خونه و درحالی که پشت میز کار خوشگلم که با سلیقه ی خودم مژگانیزه (!) شده نشسته ام انجامش بدم.که فعلا تحقیقی راجع به طراحی وب نکردم و نمیدونم از این جهت چه جوریاس.

+اینو ۱۴ تیر ۹۶ نوشتم و از اول امسال که ۹۸ هست چنین شغلی رو دارم :)))) وای که فقط میتونم بگم شکر. شکر. شکر . شکر که هرچی من میخوام و به نفعمه رو بهم میدی خدای عزیزم. شکر شکر شکر شکر :) البته طراحی وب نیست اما مدل مورد علاقه کارمه. انشاا. به موقعش برنامه نویس هم خواهم شد.


آخ که چقدر دلم واسه گوگل تنگ شده، منظور رو نگفته سریع برات نتیجه رو میورد. دقیقا چیزی که میخواستی. آخخخخخ.

البته به پارسی‌جو پیام دادم که هیچ کارشون خوب نیست . اول فکر کردم انگیزه‌شون پایین میاد اما در نهایت به این نتیجه رسیدم خیلی ها استعداد و تخصصشو دارن و میتونن به جای اونا باشن. شاید بهتره یا خودشون رو بهتر کنن یا جاشون رو بدن به کسای دیگه. هرچنددد که اصلا بعید میدونم چنین حرفایی روشون تاثیر بذاره؛ چون بودجه های میلیاردی شیرین تر و در نتیجه تاثیر گذار ترن. 

 

+ امروز رفتیم چند تا قلم باقیمونده کیک رو خریدم. همچنین رفتیم نظر اون کاپشن که دیده بودم رو بخرم که تموم شده بود. خبر خوب اینه که گفت میاره فردا اینا، بنابراین بعد از از تماس اگر اورده بودن پنجشنبه شاید برم. صبحانه رو هم کافه وان خوردیم : تخم مرغ با بیکن که حسابی خوشمزه بود. قهوه ترک هم عالی و حال خوب کن. و بعد رفتم چهارباغ بالا یه نگاه کوتاهی انداختم. یه مغازه به اسم فکر کنم جالباسی چند مدل چیریکی داشت اما خوشم نیومد. و بعد هم سریع رفتم باشگاه که اتفاقا حسابی خوش گذشت و البته موقعی که گفت سه جلسه مونده عالی شد حالمون. امتحان پنجه گرفت که کامل شدم. و واقعا خوش گذشت توی باشگاه. 


خب اول بگم که اینترنت همراه بالاخره وصل شد اینجا. و این خیلی خوبه و میچسبه؛ حتی با اینکه وای فای هست. 

دوم اینکه این چند روز حسااابی سرم شلوغ بوده و خواهد بود. کلی کار داشتم و از فردا هم درسامو میخوام بخونم، همچنین یه پروژه بانک داریم. دیگه چیییی؟ آهان موقعی که نت نبود میگفتم الان سرم خلوته کلی کتاب بخونم که بعد دیگه نمیرسم، واقعا هم همینطور شد و الان چند روزه کتاب نخوندم. تسلی بخشی های فلسفه رو گفته بودم شروع کردم؟ خیلی جالب بود. 

دیروز رفتیم رستوران و بعد مدتهااااا فسنجون جان خوردم که خوشمزه بود به جز اینکه باید فلفل دلمه‌ای کمتر میزدن به مرغش، هرچند طعمش خیلی کم حس میشد اما من بدم میاد. امروزم با بابا رفتیم باغ کلی عکس پاییزی گرفتم و بعد رفتیم رستوران من جوجه خوردم که بازم خوب بود. دوغشم عالی هم امروز هم دیروز ؛ البته دیروز عشایر بودیم امروز محمد درچه. 

و دیگه برم :)


امروز صبح بعد از مدتها رفتم پیاده روی و لذت بردم از پاییز دوست داشتنی. ( یه دفعه باید حتما از پیاده روی بنویسم) یه مجله دانستنی ها خریدم اما به شدن افت کرده نسبت به قبل؛ شاید هم قبلا متوجه نبودم. همش ترجمه ای و ترجمه ی بد. ظهر هم مامان بزرگم اومد و ناهار کباب خوردیم. شب هم رفتم چیریکی رو دادم یه سایز کوچیکتر گرفتم. 

من روزایی که دانشگاه ندارم هم آلارم گذاشتم هشت و نیم پاشم، برای همین جمعه میتونم بی عذاب وجدان حسابی بخوابم؛ البته اگر بابا تصمیم نگیره سروصدا کنه  و هممونو بیدار :)

دیگهههه میخوام خودمو بیشتر دوست داشته باشم :) اخه خیلی خوبم :)))) راستی اینستا رو هم نمیخوام بیخودی بچرخم و چندتا پیج عالی پیدا کردم که همش بخونم. 

و مثل همیشه شکر خدای را از همه چیز :)


تانیا پریشب اومد خونمون. انقدر حرفای شیرین میزنه، از پلیس بازی گرفته تا دکتر بازی رو یاد گرفته و کلی شعر خوشگل میخونه. مثل یه توپ دارم قلقلیه. انقدر حرف جدید یاد گرفته که فکرشو نمیکردم. میگم کیک دوست داری؟ میگه کیک تولد؟ اره. صورتی خوبه ابی چیه. بعدم کبریت رو فوت میکنه شعر تولد میخونه. میگه خمیر دندون تنده دهنم میسوزه خوب نیست. بعدم میخواست خونمون بخوابه که مامانش اینا گولش زدن رفت. خلاصه که عاشقشم :****

امروزم امتحان بانک خوب بود. دو تا امتحان فردا داریم. آز رو نخوندم خیلی. میخوام برم محتوا تولید کنم واسه پیج کیک. و تمام فعلا.

راستی به به به این بارون و خداروشکر واقعا :)

 

+خدایا شکرت که راهمو پیدا کردم. که میدونم شغل میخوام واقعا و میدونم درسم رو دوست دارم و میدونم درسم تموم شه میرم زبان و کارمو توسعه میدم و خلاصه که ممنون واقعا . انشاا. همه راهشون رو پیدا کنن . شکر خدای را هزاران بار از حضور ، از حس حضور.


تنفر. حسیه که به استاد مهندسی اینترنت دارم. بعد کلاسش که هیچ انتراکی هم نداره، کلاس بعدی کنسل شده بود. ما رو از هشت تا دوازده به عنوان جبرانی نگه داشته. وقتی اومدیم بیرون داشتم ضعف میکردم از گرسنگی و مغزم شارژش تموم شده بود. 

قرار بود به جای اون کلاس کنسل شده بریم کافه!

 

پ.ن: الان خوبم و دلخوش به همین چای و شکلات باراکا موقع کار . برم چند تا کارامو انجام بدم و کتاب بخونم سکم. فردا هم نوبت ژلیش دارم که این ناخنارو سر و سامون بدم.

پ.ن2: این ارث نوشتن روزانه ها رو از پدربزرگ خدابیامرزم دارم فکر کنم! چون اونم مینوشت روزانه هاشو. وقتی فوت کرد فهمیدم. کاش گیر بیرم نوشته هاشو و بخونم و بخونم و بخونم. راستی اون روز که نوشتم کاش بیاد به خوابم، اومد! خب خداروشکر.


و من بعد از دو سه روز کار تقریبا زیاد، امروز کمی سرگیجه دارم. کارم کلی دارما، اما خب نمیشه حالشو ندارم و باید دراز بکشم. شاید یه ذره کتاب فلسفه رو بخونم. واسه دانشگاه هم کار دارم اما نمیتونم انجام بدم ، از شیوا خواستم تکمیل کنه اونایی که من درست کرده بودم رو. راستی ترتیب بدنی هم اخرین جلسه اس بود امروز و امتحان تئوری خیلیییی راحت. کلا واقعا تربیت بدنی خوب گذشت و زود. خداروشکر :)

ناخنامو نگفتم درست کردم؟!! یاسی ساده و شاین زدم، طراحشون نبود. دیگه سال‌های دور از خانه هم قسمت اخرش مونده فقط و خیلی خوبببب بود. 

 و تمام فعلا :)


این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیییی سرد بود. ما هم شیک نوتلا خوردیم و براونی شکلات داااغ. 

چهارشنبه که امروز باشه هم کلاس اولی با استاد بد بودم و حوصله هم نداشتم ؛ واسه همین سوالاشو جواب نمیدادم و گوش‌ نمیدادم زیاد. اخر یه سوالو جواب دادم؛ استاد گفت از معدود ادمایی که توی کلاس جواب میداد و شرکت میکرد تو بحثا و اغلب هم درست جواب میداد، این خانوم بود که امروز نمیدونم خوابه حوصله نداره یا چشه :) خوبه که برگشتی به کلاس! دلیل اصلی من این بود که استاد اون دفعه کلی نگهمون داشت و آنتراک هم که نمیده کلا، و خودمم حوصله نداشتم . 

خلاصه پایتون هم زیاد گوش ندادم و بیشتر حرف زدم. دلیل این کارم اینه که حوصله نداشتم و استاد خیلی چیزای پایه یاد میده و ساده. به جای اون لیست طولانی که نوشت و گفت میخوام یاد بدم، جلسه اول.

و دیگه اینکه این چند روز حسابی سرم شلوغ بود و کار کردم خداروشکر. واقعا لذت میبرم از کار کردن :) برم فعلا 

پ.ن: راستی ایتکه این استاد و استاد بانک منو جزو خوبا میدونن، منو یاد دبستانم میندازه . همیشه اولی بودم اونجا ! توی راهنمایی و بعدش دیگه حوصله نداشتم شرکت تو بحث و جواب دادن و اینا. برای کارشناسی یه ذره تغییر کرده.


بیام از این ذهن آشفته بنویسم بلکه یکم اروم شه!

+این دوروزه همش دانشگاه و بعدش کار. خسته خسته ام اما سروصدای تلویزیون نمیذاره بخوابم! پروژه های هرروز دارم و انشاا. بیشتر هم خواهند شد. تست و اینا هم دارم. یه کار جدید هم نوشتن کمپین تبلیغاتی هست که بهش علاقمندم و اگر خدا بخواد میخوام که توی این کار برم. دیگه چی؟ یه پیج جدید اینستا میخوام بزنم از خودم بنویسم، از عمق ذهنم ! چیزایی که فکر کنم خیلی ننوشته ام درموردشون. دیگه ؟ به برنامه نویسی و مدیریت یه تیم برنامه نویسی و محتوا و اینا هم فکر میکنم. که کار بزرگیه. اما خدا هم بزرگه و باهامونه :)

 

+از دانشگاه بگم. حوصله درس و پروژه ندارم. استاد بانک چون یه جلسه نرفتیم قهر کرده. دیگه درس نمیده و باید خودمون بخونیم! بقیه استادای این دانشگاه اینجوری نیستن اما. ما همش در حال کنسل کردن کلاسیم این اخر ترمیه. هوش هفته پیش و پیاده سازی زبان های برنامه سازی این هفته. هیشکی هم اعتراضی نداره! اما بیش از هر چیز حوصله امتحان یا بهتر بگم وقتشو ندارم. اما خب راستش خیلی هم بدم تمیاد. بیشتر اینه که وقت ندارم باید کارامو انجام بدم :) 

 

+ نمیرسم کتاب بخونم زیاد. تسلی بخشی های فلسفه هنوز تموم نشده. مجله داستان گرفتم واسه اولین بار. گشنمه برم خامه عسل جان بخورم :) راستی شکرت خدا جان که کاری دارم واسه انجام دادن و سالمم و میتونم کار کنم. و شکر خدا برای همه چی :)


+خوب شد این فرجه بود که من برم ابروهامو بردارم و دندونمو درست کنم!

+دندونم یکم درد میکنه.

 

+عجیبه تا اومدم بنویسم با رویاهای بزرگ تو سرم چیکار کنم، خدایا خودت کمکم کن برسم بهشون؛ بعد همون موقع تو فیلمه خانومه و شوهرش به آرزوهاشون رسیدن و خانومه گفت خدایا شکرت و بزرگ‌ترین رویاهای ما واسه تو کوچیکه! وااای چقدر معجزه میبینم من. شکرت خدایا از بزرگی. همه چیو دست تو میسپرم همه چیییو.

 

+باید نخ دندون بکشم از این به بعد. 

 

+دیگه اینکه شنیدم اتیش سوزی جنگل‌های استرالیا یکی از عواملش مصرف گرایی هست. دیگه نمیخوام مصرف گرا باشم. همچنین اینکه آلودگی هوا، پلاستیک و . هم موثر هستن توی این موضوع. انشاا. هممون حواسمون باشه به این چیزا.

 

+شکر خدای را.


اولا که پالتو ستاره ای رو خریدم! و خوشحالم از این بابت. دوما که امشب خاقانی بودیم و از اون کالباسای خیلی خوشمزه خریدیم. البته هنوز نخثردیم منتظرم مامان و ستاره نمازشونو بخونن که بخوریم. من خوندم نمازمو :) سوما که یه پالتو خز جیگری دیدم و عاشقش شدم اما چون این پالتو ستاره ای رو ۸۰۰ گرفتم تازه بدون آف ۸۹۰ بود؛ گفتم دیگه امسال پالتو نمیخرم. البته ببینیم خدا چی میخواد :) دیگه اینکه یه سوییشرت خز پلنگی نسبتا بلند هم بد نیست واسه بیرونا. شاید سال دیگه بخرم انشاا. . 

دیگه امشب میخوام بانک بخونم و سوالاشو حل کنم، فردا هم طراحی؛ جزوشو گرفتم از شیوا. پس فردا باز بانک با شیوا بخونیم و بعدش تا شنبه اینترنت. و تمام دیگه :)


میخوام که بعضی پیجای اینستاگرام رو انفالو کنم. کم کم زمان بذارم چک کنم ببینم کدوما خوب نیستن، چون دیگه خیلی زیااااد شدن. و این خوب نیستش حس بدی بهم میده. من همیشه دوست دارم همه چی چک شده، دسته بندی شده و منظم باشه. امیدوارم به زودی درست شه. انشاا. . 


+چقدر این وبلاگ، این خونه رو دوست دارم.

+امروز رفتیم بریون شاد و بعد میدون امام کلی عکس گرفتیم، میخواستیم بریم چای حج میرزا که عصر فقط چای داشت. دیگه رفتیم یه کافه قهوه و چای خوردیم برگشتیم. کیانا رو بردیم باغ خاله‌اش که دعوتمون کردن تو و مدتی اونجا بودیم. بعد هم رفتیم خونه مامان بزرگ و آش رشته خوردیم دور هم بودیم. صبح هم اتاقمو تمیز کردم بعد مدتها.  امروز اولین روزی بود که بعد مدتها نه کار کردم نه درس خوندم . فکر کنم واسه سه هفته اخیر اولین بار بود. اما از صبح اینور اونور بودیم یکم خسته ام! :) خسته اما با لبخند و با عکسای خوشگل واسه اینستا :)

+از دیشب دارم پیجای اینستا رو انفالو میکنم و ایدیشون رو مینویسم. قرار گذاشتم روزی یک ساعت این کارو انجام بدم تا تموم شه. امیدوارم برسه به هزارتا یا کمتر. اما نمیدونم چقدر بشه. فعلا حدود سیصد تا فکر کنم انفالو کردم.

+دلم میخواست امروز کیک بپزم با چای زغالی بخوریم کیف کنیما. اما اصلا فرصت نشد. 

+به کار فکر میکنم و دلگرم میشم. بنویسم صبحای پاشدن و رفتن به دانشگاه و گیر دادنای حراست و سر بعضی کلاسای به شدت بدی که دیر میگذرن و امتحانا و پروژه های وقت گیر و . خیلی بد هستن و نباید دلم هوس دانشگاه کنه دیگه؟! بگم که یادم نره بعدا هر چند شاید باز دلم بخواد دانشگاه رو. همچنین اینکه یاد گرفتم تازگیا چسبیدن به چیزای قبلی که دوست داریم و موندن توی یه وضعیت چون میترسیم دلمون واسش تنگ شه، کاملا غلطه و باید رو به جلو رفت همیشه. پس دلم واسه این روزا تنگ اگر بشه، زیاد نمیشه چون باید گذشت به هر حال!

+ممنونم خدای عزیزم از این روز خوب و از همه چیزای خوب و از فوران ایده های این روزها! 


هوش مصنوعی رو سه بار خوندم و یه بارم باز نگاه کردم. دگ هم ازش خسته شدم و نمیخوام بهش فکر کنم. انشاا. این امتحان اخری رو هم فردا بدیم تموم بشه بره. کار رو قراره انشاا. از شنبه زیاد زیادش کنم چون تصمیم گرفتم یه چیزی بخرم و البته وقتم آزاده خب.

دیگه اینکه فردا نوبت ناخن هم دارم که برم زرشکی کنم خوشگلارو :) یه دفترم میخوام بخرم واسه پیج بلاگریم برنامه ریزی کنم. به و به از حس خوب این کار. شکر خدای را. برم فعلا :) راستی گوشی رو باید کم کنم !نوشتم که یادم بمونه.


خب دیروز رفتیم ابن سینا پارچه واسه عید بگیرم و توی اولین مغازه چیزی رو دیدم که دنبالش میگشتم! باورم نمیشه هنوز! یه مانتو دیده بودم تو اینستا گفتم این ک پیدا نمیشه؛ ی همچین رنگی یا ابی میگیرم اما اولین مغازه اولین پارچه ای که دیدم اون بود! بعد هم یه پارچه روتختی دیدم که قبلا توی یه سایت ترک بود خیلی خوشم اومده بود و اونو اصلا انتظار نداشتم پیدا کنم اما دیدمش!! خب واقعا خداروشکر :) 

دیگه اینکه امروز رزومه ام رو حرفه ای تر کردم و برا چند نفر صحبت کردم برای پروژه داذن بهشون، انشاا. کارم استارت خورد . دیگهههه اینستا رو شروع کردم دیروز اینا. خیلی خوشحالم خداروشکر :) انشاا. همه چی برای همه خوب و خوش باشه. 


این چند روزه فکر کنم واسه اولین بار توی عمرمه که دارم صبحا تختمو مرتب میکنم. و این خیلیییی حس خوبی بهم میده و انرژی میده واقعا :) فکرشم نمیکردم! موهامم گوجه میکنم و میرم سراغ کارام. این همون تعطیلی بین ترمیه که مدت هاااا بود منتظرش بودم تا کارامو زیادتر کنم و به برنامه هام برسم. برنامه روزانه ام رو هم کامل و دقیق انجام میدم خداروشکر. راستی یه پیج قرآن هست توی اینستا که عاشقشم. امشب سوره فجر رو گوش کردم که خیلی دوسش داشتم . راستی یه قاری به اسم ماهر هم هست عالیه. 

دیگهههه کار پیج رو هم انشاا. از شنبه شروع میکنم. تقویم محتوای یک هفته رو نوشتم و کاملا آماده ام الحمدا. . انشاا. که خدای بزرگم بهم کمک کنه. شب بخیر دنیا! البته نمیرم بخوابم، میرم سایت رو چک میکنم و پروژه های موجود رو. بعد هم فکر کنم برم آنیل پیجش رو بخونم چون خیلی خوبه. یه ایمیل هم بزنم به بیان بگم نمیشه بکاپ گرفت از نوشته ها. تمام :)


کتاب لبخند ن همین الان تموم شد! چقدر زیبا بود واقعا . یه چیز خیلی جالبش این بود که میگفت جمله دوستت دارم دیوونه خیلی کلیشه ایه واسه یه رمان اما توی زندگی واقعی خیلی لذت بخشه. واقعا هم درسته. و اینکه ایت رمان خیلی واسه کسایی خوبه که دنبال یه رمان خوب دوست داشتنی هستن و البته توی پاریس هم اتفاق می افته که خب خیلییی خوبه. اخرش هم در کمال ناباوری دستور پخت منوی عاشقانه( که موقع خوندنشون دلم خیلیی خواست) رو اورده ان. امیدوارم یه روزی درست کنم!

برم ببینم ناهار کی اماده میشه! راستی یه دفتر و دفترچه خوشگل گرفتم واسه نوشتن پادکست و کارام. ژلیش رو هم توی خونه ریموو کردم. همسایمون هم دارن سمنو میپزن، انشاا. نذرشون قبول باشه.


من اخیرا متوجه شدم که عاشق خودمم. کاملا عاشق خودمم. با تموم چیزایی که هستم و تموم چیزایی که نیستم. من خیلی خودمو دوست دارم. با وجود اینکه رسانه ها میخوام تحت تاثیر قرارم بدن. با وجود همه چی ، من عاشق خودمم تمام. 

+دیشب با دوست قدیمی به اسم نسیم صحبت کردیم. خیلی خوشحالم که به دایره دوستام برگشته . خیلی خیلی. براش ارزوی موفقیت و خوشبختی دارم از صمیم قلبم. 


حدود 10 روز به پایان سال مونده و من باید درباره امسال بنویسم مثل همیشه.

یادمه اول امسال، فکر کنم موقع سال تحویل به خودم گفتم که امسال میخوام شاد باشم. هر لحظه رو. اما بعد در کتاب انسان خردمند خوندم که در واقع شاد بودن و تلاش واسه این کار خیلی هم آسون نیست و بیشتر منجر به ناراحتی و استرس میشه که من باید حتما شاد باشم. کاری که باید به جاش انجام بشه، تلاش برای کنار اومدن با همه چی هست. منم اینو بول کردم هرچند که شاد بودن قبل عید 96 خیلی خیلی بهم چسبیده ! 

خلاصه اینکه میتونم بگم سال 98 سال خیلی خوبی نبود. برای ایران، جهان و خانواده من! خب نمیخوام که ناشکر باشم و لحظات خوب و روزای خوب هم قطعا زیاد داشت. قطعا . و خداروشکر میکنم از این بابت. درباره اتفاقات بد نمیخوام بنویسم، اما خوبا رو میگم:

من از همون عید 98 شروع به کار کردم و خیلی بابت این اتفاق عالی خوشحالم. خیلی زود راه خودمو پیدا کردم و اهداف زیادی در حوزه کار پیدا کردم. بابت تمام اینها خدا رو شکر میکنم. دیگه اینکه امسال رفتیم مشهد و چی بهتر از این؟! اونم بعد سالها و اینکه واقعا آرزوی مشهد رو داشتم، واقعا. دیگه تولد خوشگل 21 سالگیم که توی کافه بود و خیلی دوسش داشتم. مهم تر اینکه هممون سالمیم! خداروشکر. واقعا سالم بودن ممکنه به چشم نیاد اما خدای نکرده اگه نباشه متوجهش میشیم. 

و اینکه مطمئنم سرشار از لحظات خوب هم بوده که اکثرشون رو در وبلاگم نوشتم. میتونم به موفقیت توی کارم و شروع کار بلاگریم هم اشاره کنم که برام خیلی مهم هستن.

برای سال 99 هدف نوشتم! بعد سالها. فکر کنم اخرین بار برای سال 96 بود و چندتایی هم برای سال 97 شاید نوشتم اما بعد دیگه ننوشم. امسال نوشتم و خیلی خوشحالم از این بابت. اما آرزوهایی که دارم (به جز هدفام که نوشتم و شامل چیزای کاری، کلاس زبان و. میشن):

اول ظهور امام زمان (عج)

دوم سلامتی برای تمام مردم جهان، کشورم و خانواده ام و البته تمام فامیل

سوم حال خوب برای همه و عشق برای همه

چهارم صلح جهانی که خیلی میخوام واقعا

و در کل آرزو میکنم سال جدید برای همه واقعا سرشار از خوشبختی باشه. به ویژه برای مردم عزیز کشورم که برام خیلی مهم هستن. انشاا. بتونیم به هم کمک کنیم. دست همو بگیریم و همه با هم خوشحال باشیم. هر چد خوشحالی چیزیه که نباید خیلی دنبالش بود (حداقل اینجور میگن!) اما شاید بد هم نباشه کمی دنبالش بگردیم و توی هر لحظه دستشو بگیریم!

و یک حمله برای سال 99: دوستت دارم و میخوام دوستم داشته باشی! دوستمون داشته باش لطفا :) heart از 98 هم بدی به دل ندارم و حلالش کردم D:


مثل کابوس میمونه، مثل فیلم، مثل همه چی به جز واقعیت. اینکه شب عید دچار این وضعیتیم. امروز بعد روزها رفتم بیرون. خیابونا برای شب عید و حتی غیرعید خیلی خلوت بود. خیلی از مغازه ها بسته بودن و ماشینا رو ضدعفونی میکردن توی یه چهار راه. واقعا وضعیت بدیه. شب عیده اخه. خیلی ناراحت شدم که شب عید اینطور گذشت. عید عزیزمون. خدایا خودت کمکمون کن لطفا. خودت فقط میتونی کمک کنی. خودت حالمون رو خوب کن. خودت حال جهان رو خوب کن. ای بزرگ‌ترین و بهترین. ❤️


خیلی جالبه دقیقا وقتی کتاب موج ها که داخلش به تله پاتی و پیشبینی و اینجور چیزا اشاره شده بود تموم کردم، توی دنیای سوفی به این قسمت رسیدم که این چیزا رو رد میکنه. یه بار دیگه، کتابا ما رو پیدا میکنن، یه بار دیگه یه کتاب منو پیدا کرد! جالبه که دنیای سوفی رو مدتهاست میخونم و هربار یه جاییش زو میخونم قبلش درباره اش اطلاع کسب کردم. البته نه همیشه ها. دفعه قبلی درباره وایکینگ ها بودش.

یعنی این کتاب صبر میکنه ون اول اطلاعات لازم رو بگیرم بعدش اون قسمت مربوطه رو بخونم؟! خیلی جالبه واسم. الیته که با توجه به همین بخش دنیای سوفی، شاید این حرف خرابه باشه اما من دیدمش، با اینکه شاید تصادفی باشه. و البته که دوست ندارم فکر کنم تصادفیه :)


خب روتین عید من اینجوریه:

صبحا دیر پامیشم. یکم کتاب بعدش صبحانه، بعد پادکست کار و بعد از فردا میخوام ایلاستریتور رو یاد بگیرم. بعد ناهار و کتاب، در نهایت عصر کتاب، فیلم پایتخت و شب کتاب تا حدود یک. این وسط نت هم هست و بعضی چیزای دیگه. اما معمولا اینا هستن. عیدای هر سال میومدم همه چی رو مینوشتم گفتم امسال رو هم بنویسم. پادکست البته دوروزه اضافه شده، کتاب هم کم و زیاد میشه اما معمولش اینه. 

همین دیگه. عید مبااارکا بازم :)


سبزی پلو با ماهی شب عید رو خوردیم. به به و خداروشکر. انشاا. سال ۹۹ پر باشه از خوشی برای همه ی همه. اونقدری که همه بگن تمام غم هایی که از اول عمرمون داشتیم رو یادمون رفت. همه چی رو فراموش کردیم و خوشیم و خوش و خوش و خوش. انشاا. . خدایا از تو میخوام که تو میتونی همه چیو. همه چیو.

 

 

بعدا نوشت: من واقعا امیدوار و خوشبینم! مثل قبلا! خب خدا رو هزار مرتبه شکر. انشاا. همیشه هممون شاد باشیم. :)


امروز شیرینی واسه عید پختم و بعد از روزها خسته شدم! چون مدتیه پروژه انجام نمیدم و همه رو انداختم واسه بعد عید. دو مدل شیرینی و کوکی کشمش و گردو پختم. خوب شدن اما پهن ! 

امروز یاد یکی از خاطرات بچگیم افتادم. با خواهرم از دیوار باغ میپریدیم بیرون و از در میومدین تو و بعد بین علفا توی مخفیگاهی که ساخته بودیم قایم میشدیم . یعنی مثلا ما یم! بعد یهو دو تا پلیس اومدن تو باغ پیش بابام. فک کردیم که اونا تصور کردن ما یم و واسه همین اومدن! ما هم قایم شدیم. بعدا فهمیدیم برای خوردن آلوچه اومده بودن


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ دانستنیهای بیمه ای دخـتـرک مـو فـرفـری :) Lauren دانلود پایان نامه - پروژه زناشویی قصه های شیرین گیاهان آپارتمانی و دارویی يادداشت Language Lover